مسافر 1

دیروز بعد از ظهر داشتم با ماشین توی خیابون گشت میزدم. یه پیرمرد جلوم دست گرفت. دیدم سنش بالاش زدم کنار. با زنش سوار شدند. بهش گفتم کجا میری پدر جان؟

گفت سر چهار راه.

یه کمی که رفتم توی ترافیک یه لحظه یه نوری دیدم. گفتم: چی بود؟

پیرمرده گفت: به مناسب ولادت حضرت معصومه است. مبارکه

پیرزنه بی مقدمه سرش رو برگردوند و گفت: چقدر خنگی مرد، رعد و برق بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد