دوستان عزیز. ارزش یه وبلاگ به وقتیه که براش گذاشتی. این وبلاگ زمانی خیلی وقت میگرفت و تقریباً هر روز یه مطلب و گاهی چند مطلب جدید داشت. ولی الان مدتهاست که دست و دلم به نوشتن نمیره.

وقتی از خیابون های شهر رد می شم و دختر بچه هایی رو می بینم که توی سن 5 سالگی روی یه تیکه کارتون نشستند و در سرمای زمستان سعی می کنند خودشون رو با یه لباس پاره گرم کنند دیگه خوشم نمیاد از سفر شمال بنویسم.

وقتی همسایه ام هر روز به یه بهونه دختر بچه کوچیکش رو به در خونم می فرسته تا به بهونه دیر وقت بودن، 2 تا نون بگیره و برای شما بخورند، دلم می گیره.

وقتی قیمت خونه طوری بالا میره که یه خانواده آبرودار مجبور می شند کنار خیابون چادر بزنند و منتظر وام بانکی بشند دیگه به وبلاگ فکر نمی کنم.

داریم توی کشوری زندگی می کنیم که همه کورند و کرند. از بالا تا پایین دروغگو و وزیر شعار. هیچ کس به دیگری رحم نمی کنه. هیچ کس برای وجدانش کار نمی کنه.

ده ها میلیون شناسنامه وجود داره که توش نوشته : مسلمان.

ده ها میلیون کارنامه وجود داره که جلوی نمره درس قرآن نوشته: 20

ولی چند نفر به سرنوشت قومی که به هم رحم نکردند و امر به معروف نکردند اعتقاد دارند؟ اگه میشناسید توی نظرات بنویسید تا با انگشت های دستم بشمرم.

اینجا سرزمین گرگهاست. سرزمین پارتی بازی. سرزمین مکر و دروغ و سرزمین فرهنگی کثیف.

سرزمینی که ایمان دارم عذاب الهی رو پذیرا خواهد شد. عذابی سخت و خونبار.