طوفان زده


سلام به دوستان. البته اگه دیگه کسی به این وبلاگ سر بزنه. مدتی بود سرم شلوغ بود. یه غمی تو دلم نشسته که بدجور جا خوش کرده. زندگیم طوفان زده. خدا رو بارها به یاد آوردم مثل کسی که در دریا روی یه تیکه چوب مونده و هیچ راه نجاتی نداره. به آسمون که نگاه می کنم تا انرژی بگیرم، دود می بینم. بعد از مدتی یکی از دوستان گفت روحانی دیشب خیلی از نگفته ها رو گفت. رفتم سخنرانیش رو خوندم، دردم تازه شد. گفته قول می دم نرخ تورم رو به زیر 35% برسونم و نرخ رشد اقتصادی رو به صفر نزدیک کنم. گفته بود به عنوان میراث دار پردارآمد ترین و بدهکارترین دولت تاریخ حتی برای پرداخت حقوق کارمندان هم پول نداشتیم و از بانکها قرض گرفتیم. به هر حال همین که لکه ننگی به نام محمود خان از تیتر اخبار کنار رفت جای خوشحالیه.

این حرف طوفان و کشی که اومد یاد اون ماجرای سعدی افتادم که خواست شعر حماسی بگه و این شعر رو سرود:

خدا کشتی آنجا که خواهد برد               وگر ناخدا جامه بر تن درد

شب فردوسی به خوابش اومد و گفت اون شعری که گفتی حماسیش این جوری میشه:

برد کشتی آنجا که خواهد خدای             وگر جامه بر تن درد ناخدای

و اینجوری شد که دیگه سعدی سراغ شعر حماسی نرفت.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیـآه پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.lavi1993.blogfa.com/

میگم حالا این مطلب آخری واقعا واقعیت داره؟؟

قسمت آخرش که مربوط به سعدی می شد رو یکی از دوستان تعریف می کرد.

لیـآه جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.lavi1993.blogfa.com/

خیلی جالب بود... شعرا هم به خواب هدیگه میرن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد