یه کشیک آمریکایی اعلام کرد حدود 1 ماه دیگه قیامت میشه. دقیقا میشه 31 اردیبهشت سال 1390 به عبارتی ساعت 6 بعد از ظهر. خلاصه خوبی، بدی، هر چی که بود حلال کنید. البته مساله اینقدر جدی بوده که تابلوهایی هم در مورد پایان جهان طراحی شده و در خیابان های اصلی دبی نصب شده. این هم عکسش:
دوستان اگر به دنبال متن کامل این خبر هستند اینجا کلیک کنند.
من به عنوان پسری که خیلی آروم و سربزیر هستم و اصلا دخترها رو تو خیابون نگاه نمی کنم باید بگم دیروز دختری رو دیدم که مطمئنم حداقل حدود 5 ساعت جلوی آینه نشسته بود تا بتونه این مدلی موهاش رو درست کنه. یعنی من اصلا مونده بودم این مو رو چطوری تونسته بود در زوایای مختلف معلق نگه داره.
واقعا به این فکر کردم که اگر در مقابل هر یک ساعت آرایش، یک دقیقه درس می خوند چه دانشمند پر افتخاری میشد. فکر کن!
این مطلب از ایمیل یکی از دوستانه:
اینجا بیمارستان امام خمینی تهران.بخش ICU OPEN HEARTطبقه چهارم.بخش جراحی قلب باز
امروز یه نکته جالب رو یکی از دوستانم گفت
فکر میکنید اگر سلطنت طلب ها در ایران به قدرت برسند رضا پهلوی به روی کار خواهد آمد که با شعارهای دموکراسی خواهانه خیلی ها را فریب میده؟
اشتباه می کنید. نسل ساواکی هایی به قدرت خواهند رسید که به دنبال انتقام گرفتن از مردم ایران هستند. انتقامی سخت و خونین.
جالب بود.
چقدر جالبه که توی ژاپن 9 ریشتر زلزله اومد، سومانی اومد و صد ها هزار بی خانمان شدند. ولی حتی یک عکس از غارت فروشگاه ها و بانک و ... دیده نشد.
جالبه که شخصیت و غرور مردم ژاپن اینقدر بالاست. اونقدر بالا که 9 ریشتر زلزله هم نمی تونه بلرزونه.
فکر کنید توی تهران بود. از بقالی سر کوچه گرفته تا بانک ها ادارات و ماشین همسایه و طلاهای زن های مردم و هر چیزی که فکر کنید ممکن بود غارت بشه. احتمالا عده ای فروش ویژه راه می انداختند و مثلا آب معدنی رو دونه ای 10 هزار تومان میدادند و ...
همین عید امسال یه تعدادی مهمون اومده بودند خونه مادربزرگم و من هم به عنوان نوه عزیز داشتم مهمون داری میکردم. به لطف خدا دو سه تا مرد بود و تعداد زیادی هم زن.
ظرف شیرینی رو برداشتم و یکی یکی تعارف کردم. به یکی از خانوم ها که رسیدم گفتم: بفرمایید.
یه نگاهی کرد و با ناز سری تکون داد و در حالی که سعی میکرد آرایش ملیحش رو نشون بده گفت: ممنون. من هم دوباره تعارف کردم و گفتم: بردارید دیگه تعارف نکنید. دوباره گفت: مرسی
گفتم: بذارید کنار بشقاب. شاید نظرتون عوض شد.
گفت: من رژیم دارم.
من هم که از این همه ناز لجم در اومده بود سرم رو به نشونه رضایت تکونی دادم و گفت: خوب البته شما حق دارید.
و رفتم سراغ نفر بعدی.