موبایل

حدود ساعت ۷ شب بود. داشتم میرفتم خونه. یه صدایی شنیدم. آقا ببخشید.

برگشتم. دیدم دو تا دختر پشت یه درخت نبش کوچه وایساده بودند. هر دو لاغر و کوچک اندام. به نظر میرسید تازه دبیرستان رفته باشند. چهره های آرومی داشتند. یکیشون چادری بود. ولی از اون چادری ها. اون یکی مانتویی بود و تمام تلاشش رو کرده بود که موهاش رو خوش حالت بریزه توی صورتش. جلو رفتم و گفتم بله.

دختر مانتویی بهم گفت: آقا ببخشید میشه با موبایل شما یه زنگ بزنم؟ و بعد قبل از اینکه چیزی بگم گفت: شارژ موبایلم تموم شده، می خواهم به مامانم زنگ بزنم.

گفتم پس لطف کن سیم کارت خودت رو بده. ولی قبل از اینکه سیم کارتش رو بده یادم افتاد که باطریم داره تموم میشه. گفتم احتمالا اگر خاموش کنم دیگه روشن نشه. بیا زنگ بزن و امیدوارم وسطش خاموش نشه.

گفت: نه ممنون، نمی خواهد. دست شما درد نکنه.

گفتم: این موقع می خواهی منت کی رو بکشی. خوب زنگ بزن دیگه. اشکالی نداره. گوشی رو گرفت و ظاهرا اشغال بود. بهم پس داد و گفت: ممنون. اشغال بود. الان میرسند.

گفتم: باشه. موبایل رو گرفتم و دکمه کاپشنم رو بستم. خواستم برم که موبایلم زنگ زد. دیدم شماره آشنا نیست. بهش گفتم: فکر کنم با تو کار داره. گوشی رو گرفت و آدرس داد. بعد به دوستش گفت: تا 2 دقیقه دیگه میرسند. خیلی هم تشکر کرد.

من هم رفتم. حدود 5 دقیقه بعد توی فروشگاه بودم که موبایلم زنگ زد. دیدم همون شماره است. خواستم جواب ندم ولی دیدم طرف قطع نمی کنه. گوشی رو برداشتم و چون دهنم پر بود چند ثانیه چیزی نگفتم.

ادامه مطلب ...

بزرگترین مصیبت برای انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد و نه شعور کافی برای خاموش ماندن.

کشف داروی نشاندهده خیانت جنسی

زنی هندی ، داروی عجیبی را کشف کرده است که خیانت مردان را بر ملا می کند .

این دارو مجموعه ای از روغنهای مختلف گیاهی خوشبوئی است که تنها چکاندن یک قطره از آن در یک فنجان قهوه برای زوجین ، بوئی از آن متصاعد می گردد که شبیه به بوی بخور است و تا 48 ساعت ماندگار خواهد بود .

این زن که نامش شانکیتا بالاول است در باره مکانیسم این دارو می گوید شیوه عمل این دارو به این نحو است که خیانت همسر منجر به کاهش تعداد اسپرمها در وی می گردد که این امر به نوبه خود باعث ایجاد یک سری واکنشهای بیولوژیکی در جسم مرد می گردد که تحت شرایط این کاهش اسپرمها در مرد، این دارو شروع به فعالیت نموده و رایحه خاصی را از خود متصاعد می کند .

جالب توجه است که شرکت مالک انحصاری این دارو در حال کار بر روی تولید نسخه زنانه این دارو نیز هست تا مردان نیز بتوانند تا از داروهایی مشابه استفاده کنند.

رویانیان کشف کرد:بخاری ها مقصرند نه بنزین بی کیفیت!

در حالیکه تا امروز بسیاری از کارشناسان حوزه محیط زیست متفق القول معتقدند که تولید بنزین بدون کیفیت یکی از مهمترین عوامل اصلی آلودگی های اخیر در کشور و همچنین پایداری آن است "رئیس پلیس راهنمایی سابق " که به تیم رئیس جمهور پیوسته معتقد است که بخاری های گازی و آب گرمکن ها باعث الودگی شده اند نه بنزین بی کیفیت، این در حالیست که نزدیک به بیست سال است که این بخاری ها دود می داده اند اما هیچگاه دولت اینهمه تعطیلی به اقتصاد تزریق نکرده است

در پی این کشف بزرگ پیشنهاد میشه دیگه بی خیال طرح زوج و فرد بشند و به جای آب بازی با هواپیما که جهت خالی نبودن عریضه انجام میشه، لطف کنند گاز رو قطع کنند و مردم رو مکلف به استفاده از زغال و بخاری نفتی کنند تا نمودار پیشرفت که از نظر روزنامه کیهان نزدیک به قائمه است قائمه تر بشه.

تازه در این راستا میشه پیشنهاد وکیل (الدوله) مجلس در راستای اعدام کسانی که به قانون هدفمندی یارانه ها اعتقادی ندارند رو تعمیم داد و کسانی که به استفاده از زغال و بخاری نفتی هم اعتقاد ندارند اعدام کرد. اینجوری همزمان مشکل بیکاری و جمعیت و جوانان مجرد و مخالفان دولت هم یکجا حل میشه. به به عجب پیشنهاد خوبی.

در ضمن من ظنز ننوشتم. صرفا چند تا خبر موثق رو کنار هم گذاشتم. به من چه آقایون با کت و شلوار جلوی میکروفون و دوربین جک تعریف می کنند! این هم لینک اولین قسمت خبر:

http://ebrat.ir/?part=news&inc=news&id=28004

نمونه بارز دیگری از تصمیمات دولت کریمه!!! رفع آلودگی هوا با آب پاش

دولت کریمه دوباره زور به فشارش آورد و در ماه محرم که مردم در تدارک عزاداری هستند جک جدیدی از تصمیمات بی حساب و کتاب خود را به نمایش گذاشت.

دولت احمدی نژاد تصمیم گرفت برای کنترل آلودگی از آب پاشی با هواپیما استفاده کند. اما نظر نماینده شهرداری را در این مورد بخوانید:

((مگر آقایان حق دارند چون بهشان دستور داده شده کار جدیدی برای رفع آلودگی هوا بکنند با این تصمیم آبروی کشور ما را ببرند؟!یعنی چه این کارها؟...)) وی همچنین توضیح داد:


(( آقایان بدانند حدود ۲ میلیون متر مکعب آب نیاز داریم تا یک بارندگی به مقیاس ۲ میلی متر در شهر ایجاد شود. این ۱۰ هواپیما حدود یک میلیون سورتی پرواز بدون توقف هم داشته باشند و سقوط نکنند و بلایی هم سر خودشان نیاورند می توانند این کار را انجام دهند.


هر سورتی پرواز برای هر هواپیما با احتساب نشست و برخاست و آب گیری و آب پاشی(با چه حجمی؟ با چه ارتفاعی؟) اگر فقط نیم ساعت زمان ببرد حدود ۵۰  هزار ساعت به عبارتی حدود ۲۰۰۰ روز و به عبارتی حدود بیش از ۵ سال زمان می برد که به اندازه بارندگی به میزان ۲ میلی متر بارش طبیعی آب در سطح جو رها شود.))

البته با توجه به اینکه آلودگی هوا به سطحی رسیده که در صورت مرگ، بیمه عمر به افراد تعلق خواهد گرفت، در واقع این به ظاهر جک، یک عزاداری واقعی برای مردمی است که چشم امیدشان به این دولت است.

دولتی که رئیسش خود را دکترای ترافیک معرفی کرده ولی در کنترل ترافیک مفهوم ناتوانی را به اعلا درجه ممکن اثبات نموده. فردی که توان و قدرتش در بحث و جدل است و نه در عمل.

شاید اگر دولت به جای نگاه کردن به سر انگشت خود قدری دور تر را هم نظاره می کرد، مشکل ترافیک و آلودگی هوا در امروز، مشکل ناامنی اجتماعی در فردا، مشکل قاچاق کالاهای نایاب و اساسی در فردای نزدیک، مشکل فضای سبز و تخریب محیط زیست در فردایی دورتر و ... راه حل هایی بهتر از آب بازی پیدا می کرد.

شلوار زیادی

دیروز سر ظهر که ملت رفتند ناهار سریع رفتم کت و شلوار جدیدم رو گرفتم و اومدم.خیلی فوری شلوار قبلیم رو در آوردم و کت و شلوار جدید رو پوشیدم. همون لحظه رئیس زنگ زد و گفت بیا دفتر من. خلاصه رفتیم و طبق معمول یه خورده صحبت کردیم و برگشتم پشت میز. دیدم بحث داغی بین دوستان در جریانه.

محمد میگفت: به نظر من باید ببینیم کی با زیرشلواری نشسته

خانم فاضل هم می گفت:نه باید ببینیم کی شلوارش دو تا شده.

یکی دیگه از خانوم ها میگفت: می بینی این مردها چقدر بی وفا هستند. تا 100 تومن ته جیبشون جمع می شه شلوارشون دوتا میشه.

خیلی وضعیت سختی بود. سوتی بدی داده بودم و شانس آوردم که توی جیب شلوارم فقط همون یه 100 تومنی بود و دیروز از صبح که قبل از همه نشسته بودم پشت میز بلند نشده بودم و کسی اون شلوار رو پای من ندیده بود. خدا رو شکر که باز هم شانس یارم بود.

آزادی

بالاخره خلاص شدم از دست این رئیس خر و خل و خنگ و دیوونه.

یه پروژه سخت و درد ناک که نفسم رو بریده بود بانی خیر شد. هر طرف پروژه رو که نگاه می کردی یه جوری به من گره خورده بود. مدیر صدام زد گفت به نظرت چیکار کنیم؟

گفتم من یه برنامه می نویسم تحت شبکه همه بهش وصل بشند، هر روز عصر کل موارد رو یه فایل می کنم درستش می کنم. فقط پیشنهاد می دم که دایره من رو عوض کنید. خانم ... می تونه کارهای باقی مونده من رو انجام بده. من هم پیش آقای قدرتی باشم می تونم بهتر کنترل داشته باشم روی کار. بعد به مرور طی 2 ماه کارها رو جابجا می کنیم. البته من اگه این رو بگم رئیس دایره ناراحت می شه. به من دلبستگی داره. ولی شما بگی مشکلی پیش نمیاد.

ترفند کارگر افتاد و من بی دردسر و کینه خلاص شدم و تازه 450 هزار تومن هم پاداش گرفتم که خیلی چسبید. باهاش رفتم یه میز کامپیوتر و یه صندلی و یه مقدار قطعه خریدم. حالا کامپیوتر خونه ام 16 گیگ رم داره و 2 ترابایت هارد. دقیقا شده یه گرگ.

الان ساعت ۳:۴۰ روز یکشنبه است و من دارم با خیال راحت چای می خورم و به وبلاگم که حسابی گرد و خاک گرفته سر می زنم. قرار بود محدودیت اینترنت شامل همه بشه و تمام اینترنت های شرکت یک ساعته بشه. ولی بلافاصله بعد از گذشت یکساعت از روز در هفته گذشته معلوم شد که حتی اگه اینترنت همه قطع بشه اینترنت بنده باید تمام وقت و بدون محدودیت بشه. اولش فکر کردم به به چقدر خوب. ولی الان دارم به یاد قانون قدیمی خودم می افتم که می گه:

هر وقت دیدی خیلی اوضاع خوب شده مطمئن باش که بد شده و تو هنوز متوجه نیستی!


این قانون رو کلاس سوم دبستان ایجاد کردم. روزی که خیلی زود تونستم تمام تکلیفات رو انجام بدم و بعدش خوشحال و خندون با میکرو بازی کنم و برم توی کوچه فوتبال و دوچرخه سواری و حسابی خوش بگذرونم. ولی فرداش فهمیدم که اونقدر ها هم خوب نشده بود. چون من یادم رفته بود یکی از مشق هام رو بنویسم و با اون قد فسقلیم داشتم از دست معلم خشن فرار می کردم تا کتک نخورم. آخر هم گفتند بیا دفتر و یه پرونده گذاشتند زیر بغلم و گفتند به سلامت.

من هم که درک درستی از اخراج و پرونده نداشتم خیلی خوشحال و خندون پرونده رو گرفتم و رفتم یه خورده تو کلاس برای بچه های خنگول تر از خودم پز دادم و کیفم رو برداشتم و راهی شدم که دیدم دوباره صدام کردند توی دفتر. طفلی ها خیلی سعی کردند که معنی اخراج رو به من حالی کنند بلکه من به التماس بیفتم. ولی تقصیر خودشون بود. مثل اینکه دستت رو روی دیوار بگذاری و هل بدی و یا یه داستان که مو به سر آدم سیخ میکنه رو برای یه سری کچل بخونی! مبحث انرژی هدر رفته بود و بس. خلاصه دست از پا دراز تر دست به دامان معلم قرآن شدند. در حالی که من داشتم از در دفتر به سمت خونه حرکت می کردم در یک حرکت زیبا و جذاب معلم قرآن خودش رو به من رسوند و گفت: نه من نمی گذارم این اتفاق بیفته. تو نباید اخراج بشی. بعد دست من رو گرفت و پرونده رو از زیر بغلم با مشقت بسیار بیرون کشید و در حالی که پاهام در فضا نیمه معلق بود و داشتم در حالتی آویزون از مناظر اطراف لذت می بردم به داخل دفتر منتقل شدم و بعد از چند صحنه بسیار زیبا و تاثیر گذار عذر خواهی معلم قرآن از طرف من مورد قبول مدیران بزرگوار مدرسه قرار گرفت و من دوباره به کلاس درس منتقل شدم. یادش به خیر. چه دورانی بود.

نمی دونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیره.

اصلا حس نوشتن نیست. یعنی دست و دلم نمیره به نوشتن. الان داشتم ایمیل همکار بغلیم رو چک می کردم دیدم عکس یه شعبه بانک ملی رو انداخته که نوشته بود ویژه بانوان. بعد به مهدی میگم: اگه تو این شعبه دزد بیاد اینها چیکار می کنند؟  

مهدی یه کمی فکر کرد و گفت: حالا دزد رو بی خیال. اگه سوسک بیاد چیکار می کنند؟

یه اتفاق جالب

یه اتفاق کم نظیر برای من افتاد.

تا حالا پیش اومده که توی خواب بفهمید خواب هستید؟ دیشب من توی خواب فهمیدم که خوابم. قضیه از این قرار بود که توی خواب دنبال چیزی بودم و هر چی سعی می کردم و به این در و اون در میزدم موفق نمی شدم. یه لحظه خواستم بپرم. پریدم و با دست بالای یه ساختمون ۲ طبقه رو گرفتم و توی حیاط یه خونه رو نگاه کردم. بعد شک کردم. با خودم گفتم آدم که نمی تونه با یه پرش به بالای یه ساختمون ۲ طبقه برسه. بعد با خودم گفتم: تا کور شود هر آنکه نتوان دید. ما که پریدیم

اما بیشتر که فکر کردم دیدم با عقل جور در نمیاد. اینجا بود که گفتم نکنه خواب باشم. بعد از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که بی خودی دارم اینقدر خودم رو می کشم و الان خواب هستم. از بالای ساختمون پریدم پایین. یه چند قدمی رفتم و بعد گفتم بهتره مطمئن بشم که خواب هستم. یه چند تا ضربه به صورت و سینه ام زدم و از خواب پریدم. ولی برام جالب بود که تونستم بفهمم خواب بودم.

سوء تفاهم

موقعیتفکراحساس
سارا از سر کار به منزل می آید و سامان را که قرار بود باشد نمی بیندحتما به سرش به دوستانش گرم شده. اصلا نکند دوست دختر پیدا کرده. عجب مردیه! انگار نه انگار زن داره.خشم - غم
سارا ساعت 12 شب ظرفها را می شود(سامان) می خواهد من رو عصبانی کنه. میدونه که من می خواهم بخوابم. به من توجه نمی کنه.خشم
سامان در مهمانی با دختر خاله اش صحبت می کند.اگر دختر خاله ات رو می خواستی چرا با من ازدواج کردی. خدا عاقبت ما رو به خیر کنه. این هم شد زندگی. چشم بر میداری می بینی داره با یه دختر هر هر و کرکر می کنه. این هم شانس ماست.حسادت - نگرانی - خشم
سارا ظرف سالاد را ناخواسته واژگون می کندببین روز من رو خراب میکنه! عجب آدمیه، کاری جز خرابکاری و عصبانی کردن من نداره. دست و پا چلفتی. من هم با این زن گرفتنم.خشم


آخه این هم شد زندگی؟ این هم شد احساسات. سارا چرا فکر نمی کنه که سامان به فکر خرج و دخل زندگیه؟ چرا فکر نمی کنه که اگر آزادی سامان رو محدود کنه سامان ناخواسته از هر فرصتی سوءاستفاده می کنه؟ چرا برای عشق و اعتماد سامان ارزشی قائل نیست؟

سامان چرا فکر نمی کنه اگر خودش در شستن ظرفها به سارا کمک کرده بود الان سارا هم توی رختخواب خوابیده بود؟

سارا چرا سالها خاطره مشترک با دختر خاله رو نمی فهمه؟ چرا درک نمی کنه که آدم به بعضی ها به چشم خواهری نگاه می کنه؟ چرا درک نمی کنه که این حق سامانه که بتونه خاطرات قبل از ازدواجش رو حفظ کنه.

سامان چرا به جای برداشتن یه آجر از روی دیوار کل دیوار رو خراب می کنه. چرا به مدتها درست کردن غذا و سالاد و کار خونه نگاه نمی کنه و یه اشتباه رو اینقدر بزرگ می بینه؟ چرا باور نمی کنه روز رو افکار و تحلیل خودش خراب یا قشنگ می کنه و نه اعمال دیگران!

و من هرگز نخواهم فهمید

یادش به خیر . کلاس چهارم دبستان بودم. یه پسری توی کلاسمون بود به نام هانی. خیلی بچه سوسولی بود. بابای خیلی پولداری داشت و همه چیز براش فراهم بود. بعدها این سئوال برام پیش اومد که چرا دبستان رو توی مدرسه دولتی درس خوند. هانی خیلی رفتارهای دخترونه و لوس هم داشت. یه روز سر کلاس معلم یه سئوال پرسید و گفت هر کی جواب درست بده یه نمره اضافه می کنم. سئوال ساده بود و تمام کلاس دستشون رو بلند کردند و داد زدند آقا ما بگیم آقا ما بگیم. معلم هم بعد از اینکه یه بار کل کلاس رو برانداز کرد با دست هانی رو نشون داد و با رضایت خاطری که در نگاهش معلوم بود گفت: تو بگو. همه آروم سر جاشون نشستند و به هانی نگاه کردند. هانی بلند شد و گفت: آقا اجازه ما می خواهیم بریم دستشویی.

یادمه همون روز زنگ تفریح هانی و داود نشسته بودند توی حیاط. داود اهل خوزستان و با رنگ پوست نسبتا تیره بود و بدنی خیلی قوی داشت. از کنار داود و هانی که رد شدم پرسیدم: شما چیکار می کنید؟

گفتند: بازی.

من هم با خوشحالی پرسیدم: چه بازی؟

گفتند: بی شعور بازی.

و من رفتم و نپرسیدم بی شعور بازی چه جوریه. و سالها گذشت و من هرگز نفهمیدم که بی شعور بازی چجوریه.

می بخور، منبر بسوزان، آتش اندر خرقه کن     ساکن میخانه باش و مردم آزاری نکن...

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif قبل از جواب دادن فکر کن

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif هیچکس را تمسخر مکن

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif خود برای خود، زن انتخاب کن

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif به شرر و دشمنی کسی راضی مشو

http://up.vatandownload.com/upimages/2010/Oct/20/leftarrow.gif تا حدی که می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما

ادامه مطلب ...

خودکشی

چرا مرگ؟ چرا خودکشی؟ تا حالا به خودکشی فکر کردی؟ حس می کنی تنها راهه؟
اصلا فرض کن خودکشی کردی. همین امروز با برق فشار قوی خودت رو برای همیشه نابود کردی.
بعد روحت به یه دنیای دیگه میره. جهان سکوت و نیستی. و اونجا ضعیف و ناتوانی و حتی نمی تونی پرواز کنی و تو قدرتی نداری. بعد بهت یه فرصت داده می شه. یه فرصت دوباره. فرصتی برای اینکه در یه جهان مادی برای خودت یه بدن داشته باشی و بهت یه عمر داده میشه که در مدت عمرت روحت رو قوی کنی. طوری که وقتی مردی قدرت پرواز و حرکت و خیلی چیزها داشته باشی. تو در اون شرایط پیشنهاد رو قبول میکنی تا بتونی با زندگی در جهان مادی روحی قوی برای خودت ایجاد کنی. حالا چشمهات رو ببند و بعد دوباره آروم باز کن. به آسمون نگاه کن و به درخت و به دستها  و بدنت و به این فکر کن که دوباره متولد شدی تا روحی قوی برای خودت بسازی و برای همیشه از احساس حقارت و فلاکت و ضعف رها بشی. امروز همون فرصت دوباره است. پس از نعمت خندیدن استفاده کن و به هر کسی که فکر میکنی می تونی کمکش کنی کمک کن و کوله بار شادیت رو با دیگران قسمت کن. از پست فطرت ها و دزدها و دروغ گو ها متنفر باش و هر لحظه بر کرامت ذهن و روحت اضافه کن. به مرگ فکر کن. اون خودش میاد. زودتر از اونچه باید بیاد و انتظار داری.