این مطالب از یک وبلاگ دزدیده شده است. چون باحال بود.

مامانم صبح اومده میگه پاشو یه گله مهمون داره میاد. میگم کیا هستن؟ میگه عمه هات!



با مامانم دارم اسم فامیل بازی میکنم با حرف ( گ ) قسمت شغل که رسید با اعتماد به نفس کامل میگه : گودال حفر کن !
من:



از پسرعموی ۱۲ ساله م می پرسم در آینده میخوای چیکاره شی ؟
خیلی جدی زل میزنه تو چشام میگه : لات !



مامان من وقتی میخواد سوال بپرسه معمولا تمام سوالاتش رو میشه با پ نه پ جواب داد ! یه روز هی سوال پرسید منم کم نیاوردم همه رو با پ نه پ جواب دادم ! آخرش عصبی شده برگشته بهم میگه : پ نه پ باباته!



داشتم از خونه میرفتم بیرون مامانم پرسید کجا ؟؟!
گفتم بیرون !
برگشته میگه: خوب جای دیگه نریا !



پسر خالم کلاس دوم تو امتحانشون یه سوال داشتن که گفته بود : آیا میدانید رود هیرمند به کدام دریا میریزد ؟
اینم نوشته بود : بله میدانم !



دختر خالم ۸ سالشه، مدرسش کوچه پشتی خونشونه، یه روز داشته میرفته خونه
تو راه یه پسربچه بهش میگه بی شعور !
بر میگرده بهش میگه: به تو چه !




زنگ زدم پشتیبانی میگم: چرا سرعت اینترنتم کم شده؟
میگه: چون کندی سرعت دارین!
گفتم خدا خیرت بده خیالم راحت شد، پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودم!



کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکر کنم مزش عوض شده …میگه : آره
میگم : بریزمش دور ؟
میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره!!!



چند سال پیش، دختر یکی از اقواممون با یه پسره دوست شد که اسمش آیدین بود. کلی عاشقش شده بود و دیوونه اش بود ، اینقد که با تیغ رو دستش نوشت “آیدین”. بعد چند وقت فهمید اسمشو دروغ گفته بهش



چند شب پیش یکی از فامیلامون اومده بودن خونمون یه دختر سه ساله بامزه داشتن.
دختره همش زل زده بود به من ول نمیکرد منم اومدم بخندونمش خودمو شکل موش کردم…یهو گفت وااا چرا خل و چل بازی در میاری؟؟؟ از اولشم گفتم مثل دیوونه ها هستیا




آقا گرگه بعد کلی وب گردی، آی دی شنگول و منگول رو پیدا میکنه، بعد باهاشون قرار میزاره، بعدش میره سر قرار میبینه چوپان دروغگو اومده!!!





یه مرده با عجله پیش دکتر میره و میگه: سلام دکتر! زود بیا، آپاندیس
زنم درد گرفته. دکتر میگه: من که یکه هفته پیش آپاندیس زنتون رو عمل
کردم، مگر میشه یه زن دو تا آپاندیس داشته باشه؟ یارو میگه: نه، ولی یک
مرد که میتونه دو تا زن داشته باشه



دوس دارم یه روز انقد پولدار بشم که وقتی رانی میخورم؛
اون تیکه آخر آناناس که ته قوطی گیر میکنه، واسم مهم نباشه



الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها و از این جور مشکلها



بردار زاده ام کلاس اوله! تکلیفش این بود که از ۱تا۱۰رو بنویسه،
یه عدد مینویسه دراز میکشه دوباره یه عدد مینویسه،کارتون میبینه؛ بهش میگم اینجوری تا صبح تموم نمیشه! میگه عمو خسته میشم! میفهمی؟ خستـه!

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم جمعه 14 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ب.ظ http://qetuo.blogsky.com/

سلام خیلی جوکات باحال بود

نیلو دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ب.ظ http://setayesh-parvaz.blogfa.com

منم می دزدمش چون باحال بود

لیـآه جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.lavi1993.blogfa.com/

خداییش خیلی باحاااال بودن

تازه یه دونه دیگه هم هست که من میگم:
طرف میگفت به دختر خاله 6 سالم گفتم چه قصه ای بگم بخوابی؟
گفت قصه رو بیخیال از تجربه های عشقیت برام بگو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد