خاطرات من ۱

چند سال پیش هر روز صبح سر ساعت از خونه در میومدم و از خیابون رد میشدم و اونطرف سوار تاکسی و یا اتوبوس میشدم. یه روز صبح یه بچه کوچولو و ناز بهم گفت: عمو منو می بری اونطرف خیابون؟

گفتم: بیا عمو جون. بغلش کردم و بردمش اونطرف خیابون.

اما فردا و پس فردا و ... این اتفاق تکرار شد و هر روز با یه عمو جون گول می خوردم و بغلش می کردم و می بردمش اونطرف.

بعد از حدود ۳ هفته یه روز خواب موندم و حدود ۱۰ دقیقه دیر شد. بدو بدو رسیدم سر خیابون. بچه شیطون همین که منو از دور دید گفت: عمو زود باش دیگه. دیــــــــــــــــــرمون شــد.

نظرات 5 + ارسال نظر
joudi چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://visualize.blogfa.com

salam alijan . mibinam moshkeli barat pish omade.
omidvaram hamishe shado khastegi napiazir bashi.
har kasi bekhahad ke moshkeli baraye digaran be vojod avarad aval baraye khod moshkeli ra ragham zade
in ghanone zendegist.
doseton daram

خیلی ممنون جودی. هر مشکلی قابل حله. این هم بستگی داره به شعور و جنبه طرف. من که اصلا دلم نمی خواهد کاری با کسی داشته باشم.

لیلا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام تازه مشتری وبلاگتون شده بودم اینم از شانس ماست
خیلی از مطالبتون خوشم میومد ولی فرصت نشده بود همه اش بخونم حیف شد...
کاش ازشون یک نسخه می داشتید.

هیچ بک آپی ندارم. خوابهای من خیلی جالب بود. کاش جای دیگه می نوشتم. خاطرات من هم جالب بودند. ولی هیچ کدوم رو ندارم. اتفاقا همین دیشب یه خواب دیدم که دنباله خواب شماره ۳ بود که قبلا نوشته بودم.

نیلو چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ

خداییش خاطره هاتون تکه .



همه حا خوبی مطلق نیست. من نمی دونم بعضی ها چرا کار و زندگیشون رو ول می کنن می چسبن به زندگی خصوصی دیگران . به هر حال امیدوارم که دیگه از این مشکلا براتون پیش نیاد .

masoud ! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

chera weblog az post 2 shoru mishe? mashkuke ha ! (shukhi )

پست یک رو حذف کردم. به همین سادگی

masoud ! سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ

be hamin sadegi be hamin khoshmazegi (tablighate bas jaleb tar az film haye TV e iran )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد