خوابهای من 1

دیشب یه فیلم خیلی مسخره دیدم و تنها چیزی هم که می تونه روی خواب من تاثیر داشته باشه همین فیلمه. فیلم در مورد افرادی بود که وارد یه ناهنجاری در زمان شده بودند و می تونستند همزمان خودشون رو در آینده هم ببینند. به هر حال به رختخواب رفتم و وارد دنیای خواب شدم.

مثل همیشه کارت زدم و وارد محل کارم شدم ولی خیلی عجیب بود. نگهبانی دم در نبود. بر خلاف همیشه هم کسی در حال دویدن به سمت در نبود. آسانسور هم کار نمی کرد. و من تعجب کرده بودم. خوب که فکر کردم توی خیابون هم کسی رو ندیدم. برگشتم و دیدم ماشین ها همینطور وسط خیابون متوقف شده اند. توی دکه روزنامه فروشی کسی نبود و انگار توی شهر خاک مرده پاشیدند. سعی می کردم درک کنم که مردم چی شدند. رفتم به سمت فروشگاه. در باز بود و کسی اونجا نبود. مواد غذایی توی چرخ دستی های بدون صاحب. انگار همه مردم با هم غیب شده بودند.

بیرون اومدم و سعی کردم چیزی بفهمم. کیفم رو از دوشم برداشتم و پرت کردم. ولی کیف نیفتاد.همین طور وسط زمین و آسمون معلق موند. به سمت بالا نگاه کردم و دیدم یه نفر دستش رو به بالای تیر چراغ برق گرفته و انگار سعی می کرد که بالاتر نره. اون به من نگاه می کرد و حرف میزد. شاید هم داد میزد ولی من چیزی نمی شنیدم. با اینکه فاصله خیلی کم بود. بالای سرم پر از آدم بود. مردم همینطور معلق بودند. انگار جاذبه زمین به سمت بالا بود. با دقت که قدم برداشتم دیدم هیچ وزنی وجود نداره. و سابقه پرواز های من بهم این فرصت رو می داد که پرواز کنم. همین اشتباه رو کردم و معلق شدم. ولی خوشبختانه زیاد ارتفاع نگرفتم. توی ارتفاع خیلی پایین پرواز کردم و دوباره به سمت محل کارم رفتم. و وقتی که به در رسیدم  بی اینکه به عواقب کار فکر کنم توی همون حالت معلق سه طبقه رو به سمت بالا پرواز کردم و به میزم رسیدم. هیچ کس نبود. تا اینکه دیدم آبدارچی با دستمال همیشگی وسط زمین و آسمون نشسته و داره منو نگاه می کنه. بهش سلام کردم و ازش پرسیدم اینجا چه خبره. لبخندی زد و دست کرد توی جیبش یه تیکه کاغذ و یه مداد برداشت و روش نوشت. من صدای تو رو نمی شنوم. تو هم همینطور. خودتو خسته نکن. به سمتش پرواز کردم و لباسش رو گرفتم و گفتم: چی شده تو باید به من بگی. بهم گفت: من الان صداتو شنیدم. تو هم می شنوی. گفتم خوب آره. بعد رفتم عقب تر و دیدم اون شروع کرد به گفتن ولی من نمی شنیدم. دوباره به لباسش دست زدم و صداش رو شنیدم. و بعد خیلی سریع فهمیدم که باید یه جوری بهش وصل بشم که بشنوم. دستش رو گرفتم و گفتم دوباره بگو.

گفت: خیلی عجیب بود. همه پرواز کردند و رفتند. همه از اینکه می تونند پرواز کنند ذوق زده شده بودند و پریدند و از پنجره بیرون رفتند ولی من ترسیدم. من فقط یه کمی پرواز کردم. ولی دیگه نتونستم بیام پایین. فقط میشه بالا رفت. ما دیگه هیچ وقت به سطح زمین نمی رسیم. اینقدر توی همین ارتفاع می مونینم که از گرسنگی بمیریم. گفتم محکم منو نگه دار تا بریم. گفت: نه من می ترسم. من همین جا می مونم. و تنهاش گذاشتم و رفتم. به پله که رسیدم سعی کردم برم پایین. ولی انگار روی یه لایه سخت هستم. تلاش کردم تا پایین برم. به سختی دستهام رو پایین بردم و بعد با تلاش تونستم پاهام رو هم کمی به سمت پایین حرکت بدم. انگار داشتم یه لایه مستحکم آب رو رد میکردم. و بعد نوبت به سرم رسید. سرم رو هم به پایین کشیدم. نمی تونستم نفس بکشم. داشتم خفه میشدم. مقاومت کردم تا اینکه تونستم تمام بدنم رو به ارتفاع جدید ببرم. دوباره نفس کشیدم. چقدر بلند پروازی و بالا رفتن راحت بود و چقدر برگشتن به ارتفاع کمتر سخت بود. مثل جون کندن. بعد دوباره ارتفاعم رو کم کردم و اینبار برام راحت تر بود. و بعد راحت تر تا اینکه خودم رو به زمین رسوندم. روی زمین قدم زدم . احساس کردم باید برم و یکی مردم رو بگیرم و بیارم پایین روی زمین. ولی باد شدیدی وزیدن گرفت و بیشتر اونها رو با خودش برد.

نظرات 6 + ارسال نظر
نیلو پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

خواب رنگی بود یا همه خاکستری؟

جالب بود . ولی خیلی فیلم رو ذهنت اثر گذاشته که اینطوری خواب می بینیدا.

چطور مگه؟ اتفاقا مباحث فیلم هیچ ربطی به این خواب نداشت. فقط از این بعد که تخیلی بود شاید تخیل من رو برانگیخته باشه.

نینا پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ

عجب خواب عجیب وغریبی

من یه شب تمام مراحل مردن خودم رو تو خواب دیدم خیلی ترسناک بود حتی موقعی که تو قبر گذاشتنم و خاک رو م ریختن انگار داشتم از تو قبر همه رو می دیدم

خیلی ترسناک بود

حالا ادامه این خوابه چی میشه

من هم یه بار تو خواب مردم ولی خوشم نمیاد بنویسم

منوچهر پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام دوست خوبم علی جان
به نظر من که خواب نبود غرور ما آدمها (البته ایراینها) بود که دوست داریم بالاتر بریم و هیچ وقت فکر نمیکنیم اگر یک بار به زمین خوردیم یا ما را انداختند چی. به نظرم شما فن های آیین نگارش را خوب بلدی. باید به شما تبریک گفت
بله دوست خوبم ما دو دستی چسبیدم و جرات نداریم خود را رها کنیم شاید نجات ما در آن باشد.
برایت بهترین آرزوها را در روزهای تابستانی دارم امید که با نشاط و سلامت باشی
با احترام
منوچهر

خیلی ممنون که سر زدی منوچهر عزیز.
فکر می کنم باید بهتر از اینها نوشت. خودم نوشتنم رو خیلی قبول ندارم.
یه چند ماهی هر چی خواب میدیدم یه مفهومی در خودش داشت.
راستی دعا کن این دمای هوا یه کمی بیاد پایین.

جلب مخفی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ

از این به بعد سر و ته بخاب.............

نیلو شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ

آخه به نظرم اومد این خواب باید خاکستری باشه . نمی دونم چرا؟!

آها. الآن فهمیدم چرا قبلش بحث فیلم شد.


به امر رب خود لبیک گوییم ، به همراه ملائک جمله گوییم ، سلام و رحمت حق بر محمد ، اللهم صل علی محمد .

عیدتون خیلی مبارک :قلب

عید شما هم مبارک.

دانیال شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ http://webloggheseh.blogfa.com

سلام،من دانیال هستم . وبلاگ شما خیلی خوبه امیدوارم همیشه اینطوری پیش بروید.اگر خواستید به وبلاگ من سر بزنید در ضمن اگر خواستید من را لینک کنید و من را خبر دهید تا شما را لینک کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد