رئیس امروز بالاخره گفت: تمام کارهات رو باید تحویل بدی و این کمتر از یه ماه طول بکشه.
منتظر بود که من با ناراحتی بگم: چرا؟ مگه چی شده؟ من که ...
ولی با خوشحالی گفتم: چشم. حتما. در اسرع وقت و در حالی از توی فایلم یه جعبه شیرینی در آوردم و رفتم بهش تعارف کردم گفتم: فایلم رو هم جمع و جور کنم.
با تعجب نگاهی کرد، یه شیرینی برداشت و بعد با اکراهی که سعی داشت از من مخفی کنه گفت: بله. جمع و جور کن. من میرم. از خدا خواسته. ببینم اون چیکار میکنه. روزی رو خدا میرسونه