آتش بس

من که نفهمیدم چی شد. اگر کسی فهمید به من هم بگه.

نه به اون همه گیر دادن و ایراد گرفتن های ۲ روز پیش رئیس نه به این همه احترام و محبت امروز.

من که دیگه تقریبا جمع و جور کرده بودم برم و داشتم کارهام رو انتقال می دادم. تقریبا برای کار جدید هم آماده بودم. ضمن اینکه یه دوست خوب که من آخر نفهمیدم از چی ناراحت میشه و از چی خوشحال زنگ زده بود و گفته بود اگر کار جدید خواستی شرکت ما نیرو جذب می کنه و خلاصه از نظر کار تقریبا خیالم راحت بود.

ولی امروز با اینکه بی اجازه و هماهنگی یه ۲ ساعتی رفته بودم بیرون و بعد هم که از در اومدم یه سلام سر و سنگین کردم کلی مورد توجه و احترام رئیس قرار گرفتم.

البته من فراموش نخواهم کرد که بعد از هر احترامی ممکنه بی احترامی کنه و بعد از هر نزدیک شدن به آخر خطی ممکنه عقب نشینی کنه. تجربه ایست برای خودش.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ

مبارکه

سلامت باشید دوست خوب

نیلو دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ

شاید نمی خواد یکی از بهترین نیروهاشو از دست بده در حالی که از اذیت کردنت لذت میبره :دی ! از کجا معلوم ؟!

این که هست. یکی از لذت بخش ترین کارهای زندگیش همین اذیت کردن منه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد