یه اتفاق جالب

تلفنم زنگ زد .

* بله

>برو دفتر مدیر عامل. باهات کار داره

* من؟ با من چیکار داره؟ چیزی نگفتن؟

>نمیدونم. ولی تجربه نشون داده کارمندهایی که قراره اخراج بشند میرند دفتر مدیر عامل

* ای بابا. عیب نداره. حالا محض احتیاط یه برگه درخواست وام هم بده بلکه ازش امضا گرفتم

>تو چه اعتماد به نفس کاذبی داری علی!

* اعتماد به نفس چیه. من فقط خوش بین هستم. همون منطق زیر شلواری و خواستگاریه.

>بیا. بگیر و برو. تو آخرشی به خدا

-----------------------------

در دفتر مدیر:

*سلام. فرموده بودید بیاد خدمت شما.

>بفرمایید. فکر می کنم بار اوله دارم شما رو می بینم.

*افتخار نداشتیم. به هر حال خوشحالم فرصتی پیش اومد.

> این نامه رو شما نوشتی؟

*بله. من نوشتم

>پیگیری کردم رسیدم به شما. ظاهرا چندان هم در نوشتن ملاحظه به خرج ندادی.

(یه مقدار ترسیدم و گفتم اخراج شدم. فکر نمی کردم اینجوری تموم بشه)

*روزی رو خدا میرسونه. من کاری که فکر می کردم به نفع سیستم باشه رو انجام دادم. تصمیم با شماست.

>عجب. از جسارتت خوشم اومد. نامه مفیدی بود و صرفه اقتصادی بسیار زیادی داشت. خواستم ازت تشکر کنم. امیدوارم سایر کارمند ها مثل شما منافع شرکت رو به منافع خودشون ترجیح بدند. شما دوست داری چطور ازت تشکر بشه؟

*من انتظار تشکر ندارم و هر کاری که کردم وظیفه ام بود. ولی اگر زیر این برگه رو امضا کنید خوشحال میشم.

> ۱۲ میلیون؟؟؟؟؟؟ ما معمولا چنین وامی رو برای کارمند ها در نظر نمی گیریم. فکر نمی کنید...

(بلند شدم برگه درخواست وام رو از روی میزش برداشتم)

*این که کار من دیده شد بزرگترین تشکر بود و من از این بابت خیلی خوشحالم. امیدوارم در آینده هم بتونم مفید واقع بشم.

>اون درخواست رو بده به من.

گرفت و زیرش رو امضا کرد و گفت ببر حسابداری. این هم پاداش کارته و هم پاداش سرعت عمل و زیرکیت. موفق باشی.

نظرات 7 + ارسال نظر
آلفا دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://alpharays.blogsky.com/

این داستان واقعی بود واقعا؟!!
خوش به حالت اگه واقعی بوده.. حالا با اون 12 تومن میخوای چی کار کنی؟!
اگه دوست داشتی پیش منم بیا..
دوست تو.. آلفا

وام بود. پول مفت که نبود. ولی به خیلی دردها می خوره. شاید ماشین بگیرم. شاید هم موتور پالس بگیرم و بقیه اش هم بگذارم بانک از سودش قسطش رو بدم.

سحر دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.pinupgirl.blogsky.com

جالبه

چه عجب از این طرفها. سرافرازمون کردید.

مریم سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ق.ظ http://www.cassper.blogsky.com

سلام. خوبی؟

بابا شانس. تا جایی که من یادمه تو همیشه قلمبه شانس بودی جلب.

اولش که پول و به ادم میدن آدم رو هوا سیر و سلوک میکنه اما بعد که این پوله تموم شد دادن قسطاش سالها طول میکشه کفر ادم در میاد.

به هر حال نوش جونت

ممنون. فعلا بگذار یه خورده روی هوا سیر و سلوک کنم. بعدش هم خدا بزرگه.

مریم سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ

خیلی وقت بود فرصت نکرده بودم بیام. دلم تنگ نوشته هات شده بود بخصوص اعتماد به نفست. انگار بهم الهام شده بود یه خبرایی شده.

نمیدونم من چرا خوشحالم؟!! وام و به تو دادند من خوشحالم. شاید این خوشحالی کاذب نتیجه همون اعتماد به نفس کاذب شماست.

ای بابا چرا کاذب. خوشحالیت نشونه دل پاکیته. من هم وقتی کسی براش اتفاق خوبی می افته واقعا خوشحال میشم و دوست ندارم غم کسی رو ببینم. به هر حال ممنون.

نیلو چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ب.ظ

من به شخصه بهت افتخار می کنم !


ایشالا چندین و چند برابر وام بهت برسه :گل

مرسی از لطفت. دعا می کنم بیشترش به تو برسه. تازه وام هم نباشه. استفاده کنی و لذت ببری.

علی جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

سلام
این داستان واقعی بود؟؟؟؟
آخه همچین مدیرای با فهم و شعور و کار بلدی معمولا مدتهاست که تو ایران سرکار نیستند.
آخرین مدیر خوب و کاردنی که داشتم تو سال ۸۰ بود. اومدم تو بخش خصوصی. فکر می‌کردم تو این بخش بلاخره چون صاحب شرکت بالای سر کارشه دیگه مشکلات بخش دولتی در کار نیست.
زهی خیال باطل. صد رحمت به همون دولتیها.

قبول دارم که خیلی کم شده. ولی هنوز هم گیر میاد. البته یه بار تصمیم درست نشون دهنده کار بلدی نیست. چون هر کسی ممکنه یه بار تصمیم درست بگیره.

سعید یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://saied140.blogsky.com

سلام . داشتم وبلاگمو که تازه ثبت کرده بودمو ویرایش می کردم که یهو وبلاگ شما مثل سنگی که از آسمون میفته ، افتادی تو وبلاگم ، وبلاگ با حالی داری ، فعلا باااااای ...

سعید جان این آدرسی که نوشتی معتبر نیست ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد