یادش به خیر . کلاس چهارم دبستان بودم. یه پسری توی کلاسمون بود به نام هانی. خیلی بچه سوسولی بود. بابای خیلی پولداری داشت و همه چیز براش فراهم بود. بعدها این سئوال برام پیش اومد که چرا دبستان رو توی مدرسه دولتی درس خوند. هانی خیلی رفتارهای دخترونه و لوس هم داشت. یه روز سر کلاس معلم یه سئوال پرسید و گفت هر کی جواب درست بده یه نمره اضافه می کنم. سئوال ساده بود و تمام کلاس دستشون رو بلند کردند و داد زدند آقا ما بگیم آقا ما بگیم. معلم هم بعد از اینکه یه بار کل کلاس رو برانداز کرد با دست هانی رو نشون داد و با رضایت خاطری که در نگاهش معلوم بود گفت: تو بگو. همه آروم سر جاشون نشستند و به هانی نگاه کردند. هانی بلند شد و گفت: آقا اجازه ما می خواهیم بریم دستشویی.
یادمه همون روز زنگ تفریح هانی و داود نشسته بودند توی حیاط. داود اهل خوزستان و با رنگ پوست نسبتا تیره بود و بدنی خیلی قوی داشت. از کنار داود و هانی که رد شدم پرسیدم: شما چیکار می کنید؟
گفتند: بازی.
من هم با خوشحالی پرسیدم: چه بازی؟
گفتند: بی شعور بازی.
و من رفتم و نپرسیدم بی شعور بازی چه جوریه. و سالها گذشت و من هرگز نفهمیدم که بی شعور بازی چجوریه.
ازین به بعد میام تندتند نظر میدم بهت روحیه میدم!!
خیلی ممنون
راستی اگه یاد گرفتی بی شعور بازی چجوریه به منم یاد بده...چون منم بلد نیستم!!
راستش بعید می دونم چندان بازیه جذابی باشه.
سلام. من بازم هستما...... خوشحالی مگه نه؟(تلقین زورکی).
چه باحال. بیشعور بازی....
فکر کنم این یه بازیه کاملا پسرونست که من چیزی ازش نمیفهمم.
بعید میدونم من هم بفهمم چجوری بوده. تازه یه چیز دیگه هم هست که بازی ها تاریخ انقضا دارند و بازی های زمان ما با بازی های الان فرق می کنه.