جنگ دختر همسایه در چهارشنبه سوری

دیروز به سنت سالهای گذشته تهران صحنه جنگ بود و صدای انفجارهای پی در پی در هاله های دود استرسی شیرین رو به انسان هدیه میداد.

ما هم با همسایه ها جلوی در ساختمون بودیم و هر از گاهی یه منور روشن می کردیم و آجیل می خوردیم. پسرهای کوچه بالایی هم چپ و راست بمب و هفت ترقه و دست ساز منفجر می کردند. اشتباهی یکی از بمب ها به سمت ما اومد و نزدیک پای من منفجر شد. دختر همسایه که ۸ ساله است حسابی جو گیر شد و یه ترقه کبریتی فسقلی برداشت و گفت: من میرم به جنگشون...

بعد بدو بدو رفت به سمت معدن مواد منفجره (پسرهای کوچه بالایی) و با هزار بدبختی ترقه رو روشن کرد و به سبک فیلم های دفاع مقدس به سمتشون پرتاب کرد. بعد هم توی همون پوزیشن دستهاش رو گرفت جلوی گوشش و سرش رو هم پایین برد.

این بی انصاف ها به فراخور سنش یه ترقه کوچیک انداختند زیر پاش .وقتی ترقه زیر پاش ترکید یه نیم متری پرید بالا و به سرعت دوید به سمت بغل مامانش. بعد از چند ثانیه که فرود اومد بهش گفتم:

چی شد؟ رفتی به جنگشون؟

گفت: آره ولی شکست خوردم.

من هم یه مشت بادوم هندی بهش دادم گفتم: بیا اینها رو بخور قدرت بگیری. ما بالاخره پیروز میشیم.! جای شما خالی کلی خندیدیم.

البته من هم در یک حرکت بسیار ناجوانمردانه به همه گفتم: نگاه کنید دارند بمب منفجر می کنند. وقتی همه حواسشون به سر کوچه بود خودم یکی انداختم پشت پای همسایه ها و بعد گوشهای خودم رو گرفتم. اینقدر باحال منفجر شد. به غایت چسبید. به غایت.

نظرات 1 + ارسال نظر
سحرگاه امید چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام
سال نو بر شما و خانواده گرامی خجسته باد. پیروز و بهروز باشید.

سال نو شما هم مبارک. با آرزوی سالی سرشار از آبادی و آزادی و آرامش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد