حاکمی ظالم و خبیث در کشوری حکومت می کرد. روزی با غرور ایستاد و فریاد زد: شیطان کجایی؟ تو هرگز به گرد پای من هم نمی رسی.
در همین لحظه پیرمردی آرام به او نزدیک شد و گفت: پسر جان با من کاری داری؟ من شیطان هستم.
- شیطانی که آوازه اش به سراسر زمین رسیده تو هستی؟ فکر می کنی می تونی خودت رو با من مقایسه کنی؟
* بیا مسابقه بدیم. 5 سال دیگه همدیگه رو می بینیم و کارهامون رو مقایسه می کنیم.
5 سال گذشت و هر دو به سر قرار اومدند. اول شیطان از حاکم پرسید بگو در این 5 سال چه کردی و حاکم گفت:
من در این 5 سال صداقت و راستی رو نابود کردم. دروغ رو بنیان گذاشتم و به ارزش تبدیل کردم. لقمه های حرام رو به سفره های مردم فرستادم. در این مدت جنایت های بسیاری کردم و مردم زیادی رو به زندان انداختم و شکنجه کردم. اقتصاد کشورم رو متلاشی کردم و فقر و فحشا رو نهادینه کردم. من مردم کشورم رو از دین متنفر کردم و دین رو به عنوان ابزاری برای کشتار مردم معرفی کردم. من جهان رو به سمت جنگی بزرگ بردم و آرامش رو از همه مردم سلب کردم. من هر بی لیاقتی رو به قدرت رسوندم و دزدی های بزرگ انجام دادم. حالا تو بگو چه کردی.
شیطان گفت:
من دنبال پسرها و دخترهای زیادی رفتم و اونها رو وسوسه کردم. بعد از مدتی دختری پیدا کردم که خیلی آروم و سربزیر بود. یه پسر هم توی همون محل پیدا کردم. مدتها وسوسه کردم تا به مرور پسر به دختر توجه کرد و به مرور شماره داد و کم کم با هم دوست شدند. مدت زیادی طول کشید. خلاصه همین دیروز توی خونه پسره با هم قرار گذاشتند.
حاکم برآشفت و با خشم گفت: تو فقط در این مدت تونستی همین کار رو انجام بدی.
شیطان با نگاهی مکارانه رو به حاکم کرد و گفت:
من اگه بتونم یه زنازاده دیگه مثل تو درست بکنم برام کافیه.
عالی بود. واقعا که شیطان هم جلوی بعضیها کم میاره
خیلی تکون دهنده بود
ازت تشکر میکنم به خاطر داستان خوبت
به من هم سر بزن
چشم محمد جان. حتما. لطف کردی که به من سر زدی
والله متاسفانه گویا شیطان طی شصت هفتاد سال گذشته خیلی تو این مملکت پرکار بوده.کلی از این زنازاده ها درست کرده که هر گوشه ای رو نگاه کنی یکیشونو مشغول اوار کردن کشور میبینی!
البته تو این 60، 70 سالی که میگی، انصافاً نیمه اولش خیلی پرکار تر بوده.