آیت الله مکارم شیرازی غیبت کردن پشت سر دروغگو را جایز اعلام کرد. ایشان با توجه به اینکه دروغ گو مرتبا به مردم وعده هایی می دهد که به آن عمل نمی کند و به مردم ظلم می کند، غیبت دروغگو را جایز اعلام کرد.
این مطلب رو صبح روزی که خواب دیده بودم نوشتم که الان کپی کردم. خیلی کوتاه و حدود ۲ دقیقه وقت میگیره. به درخواست دو نفر از دوستان آوردم اینجا.
دوباره برگهای سبز و نسیم خنک خدایی من رو به یادم آورد. با تصور اینکه خدا هستم و قدرتی ناتمام و مردمی مرید دارم سر به زیر انداختم و آروم به مسیری رفتم که زمانی کلبه ای بود. ولی اوضاع فرق داشت. درخت های بریده و دست ها و پاهای جدا شده روی زمین بود. جلوتر که رفتم دیوارهایی از نیزه میدان دید رو محدود می کرد و در اون سوی دیوار نیزه ای، دودی که نشان از شعله ای بود در آسمان دیده میشد. کلبه هایی در اونجا بود که من قبلا ندیده بودم و نزدیک شدم. مردم در هر جا بودند و انگار کسی من رو نمیدید. بعضی داشتند با نیزه تمرین می کردند و عده ای با کوبیدن چوب بر زمین دیوار ساخته بودند و دامداری راه انداخته بودند. در داخل حصار نیزه ای هم عده ای در اطراف آتش بودند و لباس های کاملی داشتند. نشسته بودند و گاهی به آتش تعظیم می کردند و گاهی هم از غذاهایی که در کنارشون بود می خوردند. در سمت دیگه ای اتاقکی بزرگ و کلبه مانند دیدم. فهمیدم که اوضاع با دفعه قبل حسابی فرق کرده. به سمت حصار نیزه ای رفتم.
سایت آیتالله بیات زنجانی و آیت الله صانعی، از فقهای ساکن شهر قم امروز
فیلتر شد.
آیتالله اسدالله بیات زنجانی، عضو سابق
هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی، طی دو دهه اخیر در شهم قم ساکن و به تدریس و
تحقیق مشغول بوده اند. آیتالله صانعی نیز عضو پیشین فقهای شورای نگهبان و
دادستان سابق کل کشور و از بزرگترین مراجع تقلید عالم تشیع است. فیلترینگ سایت آیتالله بیات پس از آن صورت
میگیرد که از سوی وزارت ارشاد، تذکری مبنی بر حذف برخی محتواها به دفتر وی
داده شده بود.
بسیار بد است که ما معنی اصطلاح یا واژه ای را ندانیم و همین طور آن را بکار ببریم. یکی از این اصطلاحات قِسِر در رفتن است. به معنی آن دقت کنید: به گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دورهی پرواربندی از زیر گاو یا گوسفند نری در برود و باردار نشود، میگویند «قِسِر»! و به این گاو یا گوسفند می گویند که قِسِر در رفته است! بنابراین وقتی که خانم یا آقایی میگوید «از دست فلانی قِسِر در رفتم!» شما معنی آن را دریابید.
... وی همچنین پس از شرکت در نماز جمعه ی محفلی و غیرقانونی علی اصغر غروی قصد داشت تا یک جلسه خصوصی با سایر اعضای این گروهک غیرقانونی در اصفهان برگزار کند که دستگیر شد.
این قسمتی از خبری بود که در مورد دستگیری ابراهیم یزدی در خبرگزاری عصر ایران منتشر شده. جالبه که یزدی رو به خاطر اینکه به اصفهان سفر کرده و بعد از اقامه نماز جمعه به چند نفر از دوستانش سر زده دستگیر کردند و بعد این طور مفتضحانه سعی می کنند این دستگیری رو توجیه کنند. واقعا دیگه حال آدم به هم می خوره از این اوضاع. البته ممکنه خود من رو هم دستگیر کنند و بعد یه همچین خبری رو بزنند:
فردی به نام علی پس از اینکه طی حدود ۳۵ دقیقه تلاش کرد تا با حضور در خیابان ها ترافیک شهر را تشدید کند و به تمامیت ارزی خیابان ها صدمه وارد کند در نهایت با تلاش نیروهای جان بر کف در حالی که در ایستگاه اتوبوس نشسته بود دستگیر شد. اسنادی نیز شامل یه عدد گوشی موبایل، مقادیری پول، یک جفت کشف و تعدادی البسه که بر روی بدن خود جاسازی کرده بود کشف و ضبط شد. مامورین بر این اعتقاد هستند که وی قصد داشت تا حملات مخرب تری نیز در سطح خیابان ها اجرا کند.
هنوز هم بعد از این
همه سال، چهرهی ویلان را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه
روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم
... ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا،
جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و
جیبش پر میشد، شروع میکرد به حرف زدن...
روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمیگشت،
بهراحتی میشد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده
بود. ویلان از روزی که حقوق
میگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته میکشید، نیمی از ماه سیگار برگ میکشید،
نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش...
من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعدها شنیدم، او سی
سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل میشدم،
ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ میکشید. به سراغش رفتم تا از
او خداحافظی کنم. کنارش
نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگیاش را سر
و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟
هیچ وقت یادم نمیرود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت
من برگشت و با چهرهای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟
دو سال پیش در چنین روزی یه کاری بهم دادند و گفتند تا یه ماه دیگه تحویل بده. بعد از ۲ هفته که تحویل دادم گفتند لازم به عجله نبود. دقت برامون مهم تره. و در نهایت هیچکس بهم نگفت چرا از فونت ۱۰ استفاده کردی.
امروز هم بهم یه کار دیگه دادند. یه مقدار از کار دو سال پیش سنگین تره. بهم گفتند تا بعد از ظهر تحویل بده و الان که تحویل دادم میگه: چرا برای سر تیتر ها از وسط چین و بلد استفاده نکردی؟
نکته اینکه همین کار رو از یه هفته پیش یه خانم فوق لیسانس صنایع داره انجام میده و البته با همکاری یه فوق لیسانس مدیریت و دو تاشون امروز اومده بودند از من ایده بگیرند.
مهم نیست. بگذار این خانم رئیس هر چی می تونه به خیال خودش منو اذیت کنه. اون روزی که برم قیافه اش دیدنی میشه.
فقط دلم می خواهد کارهام رو تحویل بدم. بعد رئیسه به سرعت و دقت من عادت کرده. از نفر بعدی هم انتظار داره مثل من کار کنه. هر کسی باشه نمی تونه و بعد دعواش میشه و در گیری و ... خلاصه زهرش به خودش میریزه. دیدنی و شنیدنی بشه. همه میگند علی یکی از پروسه هات رو از کار بندازی به التماس می افته. میگم صبر کنید. ورق بر میگرده. روی تمام برنامه های دست نویس خودم کد رمز گذاشتم که می شه بهش تاریخ اعتبار داد. همین که از شرکت برم بعد از چند روز یه مرتبه تمام سیستم ها با کد اخطار ۶۶۶ از کار می افتاده. بعد یا شرکت برای چند هفته قفل میشه و یا باید به من پول بدند و عذر خواهی کنند تا سیستم دوباره زنده بشه. احساس مکر قشنگی بهم دست داده که واقعا لذت بخشه. تازه در کمال شرارت برای وارد کردن رمز بازگشایی یه رمز زمانی گذاشتم. باید ۴ ثانیه صبر کنی. بعد روی یه جای خاص در ۵ ثانیه ۱۰ بار کلیک کنی. تازه یه صفحه میاد که پسورد می خواهد. به عقل جن هم نمیرسه چجوری میشه قفل رو باز کرد. آخی من هم گاهی چقدر بدجنس میشم
خدا رو شکر. بالاخره بازار اعلام حساب یارانه های هدفمند هم تموم شد و ملت الان دیگه منتظرند که با واریزی یارانه ها برند اروپا گردی. ولی این وسط یه اتفاق جالب هم افتاد.
یکی از بانکها حتی به تعداد اعضای هیئت مدیره خودش هم مشتری نداشت. این خبر رو که شنیدم کلی بهشون خندیدم. البته از بین بانک های خصوصی بود.