نمی دونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیره.

اصلا حس نوشتن نیست. یعنی دست و دلم نمیره به نوشتن. الان داشتم ایمیل همکار بغلیم رو چک می کردم دیدم عکس یه شعبه بانک ملی رو انداخته که نوشته بود ویژه بانوان. بعد به مهدی میگم: اگه تو این شعبه دزد بیاد اینها چیکار می کنند؟  

مهدی یه کمی فکر کرد و گفت: حالا دزد رو بی خیال. اگه سوسک بیاد چیکار می کنند؟

یه اتفاق جالب

یه اتفاق کم نظیر برای من افتاد.

تا حالا پیش اومده که توی خواب بفهمید خواب هستید؟ دیشب من توی خواب فهمیدم که خوابم. قضیه از این قرار بود که توی خواب دنبال چیزی بودم و هر چی سعی می کردم و به این در و اون در میزدم موفق نمی شدم. یه لحظه خواستم بپرم. پریدم و با دست بالای یه ساختمون ۲ طبقه رو گرفتم و توی حیاط یه خونه رو نگاه کردم. بعد شک کردم. با خودم گفتم آدم که نمی تونه با یه پرش به بالای یه ساختمون ۲ طبقه برسه. بعد با خودم گفتم: تا کور شود هر آنکه نتوان دید. ما که پریدیم

اما بیشتر که فکر کردم دیدم با عقل جور در نمیاد. اینجا بود که گفتم نکنه خواب باشم. بعد از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که بی خودی دارم اینقدر خودم رو می کشم و الان خواب هستم. از بالای ساختمون پریدم پایین. یه چند قدمی رفتم و بعد گفتم بهتره مطمئن بشم که خواب هستم. یه چند تا ضربه به صورت و سینه ام زدم و از خواب پریدم. ولی برام جالب بود که تونستم بفهمم خواب بودم.

سوء تفاهم

موقعیتفکراحساس
سارا از سر کار به منزل می آید و سامان را که قرار بود باشد نمی بیندحتما به سرش به دوستانش گرم شده. اصلا نکند دوست دختر پیدا کرده. عجب مردیه! انگار نه انگار زن داره.خشم - غم
سارا ساعت 12 شب ظرفها را می شود(سامان) می خواهد من رو عصبانی کنه. میدونه که من می خواهم بخوابم. به من توجه نمی کنه.خشم
سامان در مهمانی با دختر خاله اش صحبت می کند.اگر دختر خاله ات رو می خواستی چرا با من ازدواج کردی. خدا عاقبت ما رو به خیر کنه. این هم شد زندگی. چشم بر میداری می بینی داره با یه دختر هر هر و کرکر می کنه. این هم شانس ماست.حسادت - نگرانی - خشم
سارا ظرف سالاد را ناخواسته واژگون می کندببین روز من رو خراب میکنه! عجب آدمیه، کاری جز خرابکاری و عصبانی کردن من نداره. دست و پا چلفتی. من هم با این زن گرفتنم.خشم


آخه این هم شد زندگی؟ این هم شد احساسات. سارا چرا فکر نمی کنه که سامان به فکر خرج و دخل زندگیه؟ چرا فکر نمی کنه که اگر آزادی سامان رو محدود کنه سامان ناخواسته از هر فرصتی سوءاستفاده می کنه؟ چرا برای عشق و اعتماد سامان ارزشی قائل نیست؟

سامان چرا فکر نمی کنه اگر خودش در شستن ظرفها به سارا کمک کرده بود الان سارا هم توی رختخواب خوابیده بود؟

سارا چرا سالها خاطره مشترک با دختر خاله رو نمی فهمه؟ چرا درک نمی کنه که آدم به بعضی ها به چشم خواهری نگاه می کنه؟ چرا درک نمی کنه که این حق سامانه که بتونه خاطرات قبل از ازدواجش رو حفظ کنه.

سامان چرا به جای برداشتن یه آجر از روی دیوار کل دیوار رو خراب می کنه. چرا به مدتها درست کردن غذا و سالاد و کار خونه نگاه نمی کنه و یه اشتباه رو اینقدر بزرگ می بینه؟ چرا باور نمی کنه روز رو افکار و تحلیل خودش خراب یا قشنگ می کنه و نه اعمال دیگران!

خودکشی

چرا مرگ؟ چرا خودکشی؟ تا حالا به خودکشی فکر کردی؟ حس می کنی تنها راهه؟
اصلا فرض کن خودکشی کردی. همین امروز با برق فشار قوی خودت رو برای همیشه نابود کردی.
بعد روحت به یه دنیای دیگه میره. جهان سکوت و نیستی. و اونجا ضعیف و ناتوانی و حتی نمی تونی پرواز کنی و تو قدرتی نداری. بعد بهت یه فرصت داده می شه. یه فرصت دوباره. فرصتی برای اینکه در یه جهان مادی برای خودت یه بدن داشته باشی و بهت یه عمر داده میشه که در مدت عمرت روحت رو قوی کنی. طوری که وقتی مردی قدرت پرواز و حرکت و خیلی چیزها داشته باشی. تو در اون شرایط پیشنهاد رو قبول میکنی تا بتونی با زندگی در جهان مادی روحی قوی برای خودت ایجاد کنی. حالا چشمهات رو ببند و بعد دوباره آروم باز کن. به آسمون نگاه کن و به درخت و به دستها  و بدنت و به این فکر کن که دوباره متولد شدی تا روحی قوی برای خودت بسازی و برای همیشه از احساس حقارت و فلاکت و ضعف رها بشی. امروز همون فرصت دوباره است. پس از نعمت خندیدن استفاده کن و به هر کسی که فکر میکنی می تونی کمکش کنی کمک کن و کوله بار شادیت رو با دیگران قسمت کن. از پست فطرت ها و دزدها و دروغ گو ها متنفر باش و هر لحظه بر کرامت ذهن و روحت اضافه کن. به مرگ فکر کن. اون خودش میاد. زودتر از اونچه باید بیاد و انتظار داری.

یه اتفاق جالب

تلفنم زنگ زد .

* بله

>برو دفتر مدیر عامل. باهات کار داره

* من؟ با من چیکار داره؟ چیزی نگفتن؟

>نمیدونم. ولی تجربه نشون داده کارمندهایی که قراره اخراج بشند میرند دفتر مدیر عامل

* ای بابا. عیب نداره. حالا محض احتیاط یه برگه درخواست وام هم بده بلکه ازش امضا گرفتم

>تو چه اعتماد به نفس کاذبی داری علی!

* اعتماد به نفس چیه. من فقط خوش بین هستم. همون منطق زیر شلواری و خواستگاریه.

ادامه مطلب ...

یک توضیح در مبحث کف و سوت

مدتهاست که بسیاری از به اصطلاح بزرگان و مثلا سیاستمداران عوام فریب و بعضا خود فریب، متوسل به سیاست کف و سوت شده اند و برای اثبات هر سخنی به کف و سوت استکبار جهانی استناد می کنند. این گرز تو خالی بهانه ای برای کوبیدن بر سر بسیاری از مخالفانشان شده و سبکی گرز استفاده دم به دم از آن را برایشان سهل الوصول نموده. اما در توضیح این مطلب بد نیست توجه داشته باشید به مبحثی از حوزه علمیه. در دروس حوزه دو مفهوم موید و دلیل مطرح است. موید می تواند در جهت تائید یک ادعا مطرح شود ولی برای اثبات آن نیاز به دلیل و برهان داریم. مثلا در باب خاتمیت اگر بگوییم :(از هر مسلمانی که پرسیده شود اعتقاد شما در مورد پیامبرتان چیست خواهد گفت که در اعتقاد اسلامی حضرت محمد آخرین فرستاده خداست)، این موید است ولی دلیل خاتمیت می تواند با رجوع به کلمه ختم در فرهنگ لغات عربی و مورد استفاده این کلمه در زمان صدر اسلام باشد.

به جاست که یادآوری کنیم بارها و بارها در سیاست و زندگی تک تک بزرگان تصمیماتی وجود داشته که کف و سوت مخالفانشان را در پی داشته و خود اینها کسانی بوده اند که همواره مواضع دشمن را رصد می کرده اند. پس این یک تضاد نیست. بلکه سیاست مخالفین می تواند باعث توجه بیشتر و دقت مضاعف باشد. نه برهان قاطع و روشن. از این قبیل تصمیمات در زندگی حضرت علی، امام صادق، شهید مطهری، امام خمینی و رهبر امروزمان به وفور یافت میشود.

در واقع اگر کارمان به جایی برسد که مواضع مخالفین را به عنوان دلیل درستی و غلطی رفتارمان در نظر بگیریم با هر تغییر در رفتار آنها ما نیز باید از مسیر و هدف خود دست بکشیم و خود را آنقدر تغییر دهیم تا دوباره در برابر آنها قرار بگیریم. تازه اگر شانس یارمان باشد و کار به جایی نرسد که گروهی از معاندان کف و سوت نثارمان کنند و گروه دیگرشان همچنان مخالف بمانند. در واقع کسانی که برای اثبات ادعاهایشان تنها به منطق کف و سوت بسنده می کنند عقل و شعور را به مسلخ برده اند و فرهنگ و سیاست و اهداف ایرانی و اسلامی را پایین تر از کف و سوت مشتی به قول خودشان معاند فرض کرده اند.

وبلاگم شده مثل این روزنامه های زرد که از قتل پیرزن توسط ۱۸ شیطان صفت تا آگهی استخدام آب حوض کش و رازهای موفقیت در ۲ کام و عامل توزیع فیلم زهره و خلاصه هر چی فکرش رو بکنی مطلب می زنند. بهتره یه فکری برای این اوضاع بکنم. خیلی شلم شوربا شده.

غزلک کجایی؟ جوجه تیغی کجایی؟

روزی روزگاری یه غزلک بود که دائما میومد اینجا و کلی نظرات می گذاشت. ولی دیگه ازش خبری نیست.

یه روز رفتم دیدم وبلاگش نیست. دیگه هم نه خبری از غزلک شد و نه خبری از وبلاگ. ولی دلم برای نظراتش تنگ شد. و برای وبلاگش.

یه جوجه تیغی هم داشتیم. خیلی باحال بود. ولی انگار رفت.

به هر حال امیدوارم هر کدوم هر جا که هستند سلامت باشند.

خبر فضاحت بار. با این اخبار فقط خودتان رو زیر سئوال می برید.

... وی همچنین پس از شرکت در نماز جمعه ی محفلی و غیرقانونی علی اصغر غروی قصد داشت تا یک جلسه خصوصی با سایر اعضای این گروهک غیرقانونی در اصفهان برگزار کند که دستگیر شد.


این قسمتی از خبری بود که در مورد دستگیری ابراهیم یزدی در خبرگزاری عصر ایران منتشر شده. جالبه که یزدی رو به خاطر اینکه به اصفهان سفر کرده و بعد از اقامه نماز جمعه به چند نفر از دوستانش سر زده دستگیر کردند و بعد این طور مفتضحانه سعی می کنند این دستگیری رو توجیه کنند. واقعا دیگه حال آدم به هم می خوره از این اوضاع. البته ممکنه خود من رو هم دستگیر کنند و بعد یه همچین خبری رو بزنند:

فردی به نام علی پس از اینکه طی حدود ۳۵ دقیقه تلاش کرد تا با حضور در خیابان ها ترافیک شهر را تشدید کند و به تمامیت ارزی خیابان ها صدمه وارد کند در نهایت با تلاش نیروهای جان بر کف در حالی که در ایستگاه اتوبوس نشسته بود دستگیر شد. اسنادی نیز شامل یه عدد گوشی موبایل، مقادیری پول، یک جفت کشف و تعدادی البسه که بر روی بدن خود جاسازی کرده بود کشف و ضبط شد. مامورین بر این اعتقاد هستند که وی قصد داشت تا حملات مخرب تری نیز در سطح خیابان ها اجرا کند.

بدجنس شدم

دو سال پیش در چنین روزی یه کاری بهم دادند و گفتند تا یه ماه دیگه تحویل بده. بعد از ۲ هفته که تحویل دادم گفتند لازم به عجله نبود. دقت برامون مهم تره. و در نهایت هیچکس بهم نگفت چرا از فونت ۱۰ استفاده کردی.

امروز هم بهم یه کار دیگه دادند. یه مقدار از کار دو سال پیش سنگین تره. بهم گفتند تا بعد از ظهر تحویل بده و الان که تحویل دادم میگه: چرا برای سر تیتر ها از وسط چین و بلد استفاده نکردی؟

نکته اینکه همین کار رو از یه هفته پیش یه خانم فوق لیسانس صنایع داره انجام میده و البته با همکاری یه فوق لیسانس مدیریت و دو تاشون امروز اومده بودند از من ایده بگیرند.

مهم نیست. بگذار این خانم رئیس هر چی می تونه به خیال خودش منو اذیت کنه. اون روزی که برم قیافه اش دیدنی میشه.

فقط دلم می خواهد کارهام رو تحویل بدم. بعد رئیسه به سرعت و دقت من عادت کرده. از نفر بعدی هم انتظار داره مثل من کار کنه. هر کسی باشه نمی تونه و بعد دعواش میشه و در گیری و ... خلاصه زهرش به خودش میریزه. دیدنی و شنیدنی بشه. همه میگند علی یکی از پروسه هات رو از کار بندازی به التماس می افته. میگم صبر کنید. ورق بر میگرده. روی تمام برنامه های دست نویس خودم کد رمز گذاشتم که می شه بهش تاریخ اعتبار داد. همین که از شرکت برم بعد از چند روز یه مرتبه تمام سیستم ها با کد اخطار  ۶۶۶ از کار می افتاده. بعد یا شرکت برای چند هفته قفل میشه و یا باید به من پول بدند و عذر خواهی کنند تا سیستم دوباره زنده بشه. احساس مکر قشنگی بهم دست داده که واقعا لذت بخشه. تازه در کمال شرارت برای وارد کردن رمز بازگشایی یه رمز زمانی گذاشتم. باید ۴ ثانیه صبر کنی. بعد روی یه جای خاص در ۵ ثانیه ۱۰ بار کلیک کنی. تازه یه صفحه میاد که پسورد می خواهد. به عقل جن هم نمیرسه چجوری میشه قفل رو باز کرد. آخی من هم گاهی چقدر بدجنس میشم

خدا رو شکر. بالاخره بازار اعلام حساب یارانه های هدفمند هم تموم شد و ملت الان دیگه منتظرند که با واریزی یارانه ها برند اروپا گردی. ولی این وسط یه اتفاق جالب هم افتاد.

یکی از بانکها حتی به تعداد اعضای هیئت مدیره خودش هم مشتری نداشت. این خبر رو که شنیدم کلی بهشون خندیدم. البته از بین بانک های خصوصی بود.

تا حالا شده بدون اینکه شنا بلد باشید و بدون اینکه کسی برای کمک باشه شیرجه بزنید توی استخر؟

اون هم توی عمیق ترین قسمتش؟

به عنوان یه دوست پیشنهاد می کنم این کار رو نکنید.

از من گفتن.

میدونید تجربه من میگه آدم از توی چند تا صحنه فیلم زیاد شنا یاد نمی گیره.

نرخ تورم ۹ درصدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاید برای شما هم جای تعجب باشه که دولت نرخ تورم رو ۹ درصد اعلام کرده و به هیچ قیمتی هم کوتاه نمیاد.

اما دولت این بار داره راست میگه!!!!!

برای محاسبه تورم دو روش هست که یکی روش سالانه است و یکی نقطه به نقطه. در روش اول دوازده ماه منتهی به روز مورد نظر با دوازده ماه منتهی به سال قبل برای قیمت کالاهای مورد محاسبه مقایسه میشه. در روش نقطه به نقطه یک ماه منتهی به روز مورد نظر با یک ماه منتهی به همین روز در سال قبل مقایسه میشه(البته روش نقطه به نقطه فاقد ارزش و اعتباره!).

اما چرا تورم اعلامی از سمت دولت به خصوص در ماه های جاری همه رو شگفت زده میکنه:

اول اینکه دولت بر حسب شرایط یکی از دو نوع رو اعلام میکنه. مثلا در یک ماه بخصوص که تورم قانونی (۱۲ ماهه) ۲۵ درصد باشه، تورم نقطه به نقطه رو اعلام می کنه که 15 درصده

دوم اینکه قیمت اجاره بهای مسکن جز موارد مورد محاسبه است و طبیعی است که بعد از توقف روند جنون بار قیمت مسکن در دولت نهم و جبران قسمتی از این افزایش قیمت بی سابقه در تاریخ، همین کاهش نقش قابل توجهی رو در نرخ تورم ایفا کرد و تونست به تنهایی نرخ تورم رو حدود 10 درصد کاهش بده. بدیهی است که با توجه به بی اثر شدن این اثر در ماه های بعد تورم واقعی چهره خودش رو نشون میده و اونوقت باید شاهد روشی ابتکاری باشیم که بتونه تورم رو مطابق میل دولت محاسبه و اعلام کنه.

چقدر خبر خوبی

قرار شد خورد خورد طرح تفکیک جنسیتی اجرا بشه. فعلا که استاندار یزد دستور اجرای طرح رو داده. اگه به شرکت ما هم برسه خیلی خوب میشه. ما که از خانم های همکار خیر ندیدیم. دست کم از دست این خانم رئیسه راحت میشیم. البته بعضی از دوستان خیلی ناراحت میشند.

این هم لینک خبر توی سایت تابناک

الان که نوشتم تابناک یاد یکی از دوستان قدیمی افتادم. یکی بود که حالا نمی نویسم. معتقد بود دین یعنی احمدی نژاد، رسانه خوب هم یعنی طرفدار احمدی نژاد. توی دنیا خوب و بد هم تقسیم میشد به طرف دار احمدی و مخالفان احمدی . بعد من هر وقت اسمی از سایت تابناک میبردم می گفت: این تابناک خائنه. دروغ گو هست. فقطم یه دلیل داشت. یعنی اون زمان کلا تو زندگی یه دلیل داشت. خائنه چون از احمدی طرفداری نمی کنه. یادش به خیر یه بار گفتم خوب تو اینقدر حمایت می کنی یه دلیل برای فلان حرفت بیار. می گفت این خاتمی پدر سوخته فلان کار رو کرد. می گفتم: برای ادعای بعدی دلیلت چیه. می گفت: این خاتمی بی دین ...

خلاصه برای کل ادعاها و حرفهاش فقط خاتمی رو داشت. بهش گفتم: اگه خاتمی رو از تو بگیرند که دین و دنیات به فنا میره. خدایی باید هر روز برای سلامتیش دعا کنی. آخر هم گفت تو به کی رای دادی؟ گفتم رضایی. گفت همونکه توی مناظره اون جوری به احمدی حمله کرد؟ تو هم خائنی. بعد دیگه باهام قطع رابطه کرد و هیچ نظری تو وبلاگش رو تائید نکرد و هیچ ایمیلی رو جواب نداد.

یادمه هر چقدر اصرار کردم و خودم رو کشتم بلکه بگه چند کلاس سواد داره نگفت که نگفت.

نـرسـیدیم به اندیشــه دیرینـه باغ                                 

  کال ماندیم و به پاییز رسیدیم و گذشت